محبوب‌ابدی
محبوب‌ابدی

محبوب‌ابدی

از تو ،  

در تو ،

روییدم. 

بی منت خاک  

بی حسرت آب.... 

                          م.صبا

من چه سبزم امروز  

و چه اندازه تنم هشیار است. 

نکند اندوهی ، سررسد از پس کوه  

چه کسی پشت درختان است ؟  

هیچ ،  

می‌چرد گاوی در کرد 

ظهر تابستان است. 

سایه‌ها می‌دانند  

که چه تابستانی‌است. 

سایه‌هایی بی‌لک ، اطلسی‌هایی تر  

رستگاری نزدیک ، لای گل‌های حیاط. 

نور در کاسه‌ی مس ، چه نوازش‌ها می‌ریزد. 

نردبان از سر دیوار بلند  

صبح را روی زمین می‌آرد. 

پشت لبخندی پنهان هر چیز. 

می‌روم بالا تا اوج 

من پر از بال‌و پرم. 

نور می‌بینم در ظلمت 

من پر از فانوسم. 

 

                              سهراب سپهری

 قلم را تیشه می‌کنم ،

چون فرهاد ، 

به کاهش کوه درد اما چه حاصل ؛

که کاهش درد ، خود زایش دردی دیگر بود  

کآدمی تکرار درد است ،  

خود اگر می‌داند  

یا نمی‌داند !  

به قعر ظلمانی وجودش ؛

 

                             محمدجواد ربیعی