محبوب‌ابدی
محبوب‌ابدی

محبوب‌ابدی

دیروز کوچک بودم 

قطره‌ای در بیکران 

شعله‌ای در دنیای نور 

نغمه‌ای در هزاران ترانه 

  

حال ، بزرگم  

و دوباره  

قطره ، شعله ، نغمه ! 

 

             ..... 

اکنون یک شاخه‌ام 

یک شاخه‌ی خشکیده 

گمشده‌ای در انبوهی !  

آری ؛ 

من آن تک شاخه ای هستم 

که به امید نور ، دلخوش کرده‌ام 

و تاکنون زیسته‌ام 

بی‌نفس ! 

 

بی‌نفس زیستن را که آزموده 

که من این‌چنین تابش آورده‌ام ؟! 

 

                                    م.صبا

ذهن سیال است ؛ 

قلم می‌لغزد ؛ 

صفحه‌ی سفید آشفته می‌گردد ؛ 

چشم راه می‌رود ؛ 

احساس بازی می کند؛ 

لب می‌خواند ؛ 

دست می نویسد ؛ 

اندیشه گام برمی دارد ؛ 

قدم اول : دانستن .... ؛  

 

آگاهی کفش‌هایش را بغل می کند ؛

راه می رود ؛

می‌دود ؛

و نفس‌زنان می‌رسد به آخرین قدم ؛ 

- به پایانی که سرچشمه‌ی آغازست ! -  

قدم دوم : فهمیدن ....؛ !!! 

 

                                        م.صبا

از روزهایم 

       از لحظه‌هایم  

                 در هراسم ! 

از سُمضربه‌هایی که چون پتک بر وجودم می‌کوبند 

                 در هراسم ! 

از افکار خط خطی که ذهن را می‌تراشند 

                 در هراسم ! 

از خودم ، 

از دنیایم 

حتی از دیگران نیز در هراسم ! 

ثانیه‌های مرگبار توهم را می‌شمارم  

و دقیقه‌های ملتهب را ورق می‌زنم ! 

و سرگردان می‌دوم 

در سرزمین جدال خوبی‌ها و بدی‌ها ... 

نمی دانم 

سراب خواهم دید  

یا جواب ... 

 

                              م.صبا