محبوب‌ابدی
محبوب‌ابدی

محبوب‌ابدی

لازم نیست همه جا راه حل مشکلات را بگوییم

یه شب سه نفر اشتباهی دستگیر میشن و در نهایت ناباوری به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم میشن....
نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه , رشته خداشناسی خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم .... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه ....
کلید برق رو میزنن ... ولی هیچ اتفاقی نمیفته ....
به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن ...
نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ....
به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته ...
کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته ...
به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش میکنن ....
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه , رشته برق خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی 
خوب بقیه داستان هم مشخصه، مسوولین زندان مشکل رو میفهمن و موفق به اعدام فرد میشن
....
نتیجه: لازم نیست همه جا راه حل مشکلات رو عنوان کنید

نیمایوشیج در جشن یک سالگی فرزندش نوشت:  

پسرم!  

یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیدی!  

زین پس، همه چیز جهان تکراریست  

جز " مهربانی " !

بدون شرح

دستت را به من بده  

دست های تو با من آشناست 

ای دیریافته با تو سخن می گویم  

بسان ابر که با طوفان 

بسان علف که با صحرا 

بسان باران که با دریا 

بسان پرنده که با بهار 

بسان درخت که با جنگل سخن می گوید 

 

زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام  

زیرا که صدای من  

با صدای تو آشناست....